قصه های قدیمی شب یلدا
قصه های قدیمی شب یلدا
ایران ما، از گذشته سرزمین افسانه ها و قصه های تعجب انگیز بوده هست. به همین علت، انواع جشن ها، قصه ها و افسانه ها که ویژه اقوامی با ریشه های کهن هست در فرهنگ ما مشاهده می شود. ولی آیا می دانید چرا طولانی ترین شب سال تا این اندازه برای ایرانیان مهم هست؟ با ما در ادامهی این این مطلب همراه باشید، تا شما را با گذشته ی شب یلدا و افسانهی آن آشنا کنیم.
قصه های شب یلدا
همه چیز به بلندترین شب سال باز می گردد: شب یلدا. افسانه های ایرانی آکنده از معنی و زیبایی هستند و قصه شب یلدا نیز از این ترتیب سوا نیست!
مادربزرگ در منزلی گرم و نرم و راحتش نشسته هست و از چای تازه دمی که می نوشد، لذت می برد. این پیرزن مهربان و دوست داشتنی، همه میز را از خوراکی های گوناگون پر کرده تا هنگامی که نوه هایش می رسند، از دیدن خوراکی ها ذوق کنند. هنگامی که نوه ها دورش می نشینند، کوچکترینشان از مادربزرگ می خواهد که قصه ای برایشان توصیف کند. قصهی ننه سرما.
قصه شب یلدا از قصه های سنتی ایرانی هست که نسل به نسل و سینه به سینه منتقل شده و به قرن حال رسیده هست. اما هر کدام از ما چقدر از این قصه کهن شناخت داریم؟ در این مقاله به پایان آن چیزی می پردازیم که در واقع قصه شب یلدا، این افسانهی ایرانی را شکل داده هست.
قصه های قدیمی شب یلدا
1 قصه از شب یلدا
روزی روزگاری، ننه سرما بانوی زمستان، به همراه هوای سرد به شهر ما آمد. ننه سرما آنقدر پیر بود که گویی روی همه موهایش برف نشسته. این مادربزرگ در آسمان زندگی می کرد و 2 پسر داشت که سرما را با خود می آوردند. یکی از آن ها چله کوچک و دیگری چله بزرگ.
چلهی بزرگ مرد مهربانی بود که از روز اول زمستان، برای ۴۰ روز بر زمین فرمانروایی می کرد، ولی پس از این که فرمانروایی چله بزرگه به سرانجام می رسید میشد، پسر دوم ننه سرما یعنی چله کوچیکه فرمانروایی خود را بر جهان ابتدا می کرد. او برخلاف برادر مهربانش، بدجنس و سرد بود و با خود، برف، یخ و هوای خیلی سرد می آورد.
با این وجود، مدت حکمرانی او کوتاه بود و تنها ۲۰ روز طول می کشید. با اینکه برادر بزرگتر به او می گفت که با دنیا مهربان باشد و تا این حد هوا را سرد نکند، گوش برادر کوچکتر بدهکار نبود.
قصه شب یلدا این گونه ادامه پیدا می کند:
تا 1 روز حاکم دیگری آمد و چله کوچیکه را در 1 کوه یخی زندانی کرد. ننه سرما خیلی ناراحت شد. او به کوه رفت و با نفس گرمش برف و یخ را آب کرد تا پسرش را آزاد کند. او عاقبت در جنگ پیروز شد و توانست با آب کردن برف ها، پسرش را نجات بدهد. ننه سرما سرشاد و با استراحت کامل ابتدا به پاک کردن منزل کرد تا همه چیز برای آمدن عمو نوروز آماده باشد. همان کسی که پیام آور بهار و سال نو هست…
در اولین روز بهار، ننه سرما لباس نو پوشید، موهایش را شانه زد و منتظر شد تا عمو نوروز برسد، ولی همان گونه که انتظار می کشید، خوابش برد و در همین زمانه بود که عمو نوروز رسید. قدری چای نوشید و شیرینی خورد، پس از آن برای ننه سرما چند شاخه گل در منزل گذاشت و رفت. وقتی ننه سرما بیدار شد، فهمید که بازدید با عمو نوروز را از دست داده هست و تا سال دیگر او را نمی بیند. بعضی می گویند که این 2 گاهی یکدیگر را بازدید می کنند و در این زمانه، طوفان رخ می دهد.
1 قصه دیگر از شب یلدا
جهان تاریک بود. شبی سرد و طولانی و بیانتها. درون غاری در دل کوههای البرز، در تاریکیها مطلق، پسری به دنیا میآید که آن را با نامهای مهر یا میترا میشناسیم. اسطورهای کهن و یکی از قصههای قدیمی بشر.
میگویند او از آناهیتا متولد شد که او را ایزدبانوی باروری دانستهاند. یعنی این زن که به گفته باستانشناسان، در صحنه تاجستانی شاه ساسانی از مهر، پشت سرش ایستاده. تولیدمثل میترا، روایات گوناگونی دارد؛ بعضی او را متولد از سنگ میدانند و عدهای نیز او را برآمده از گل نیلوفر، همان ايفاي نقش معروفی که به دفعات در ايفاي نقشبرجستههای هخامنشی دیده میشود. مثلا اینجا در دست داریوش هخامنشی که بر تخت سلطنت نشسته.
پژوهشگران، گرچه برای تولد مهر روایات متعددی گفتهاند، ولی در 1 چیز همعقیدهاند؛ اینکه مهر در اولین شب زمستان چشم به جهان گشود. همان شبی که آن را شب یلدا مینامیم؛ طولانیترین شب سال.
مهر، بدخواه شب و سرما بود. بدخواه اهریمن تاریک. او متولد زمستان بود، اما به هرکجای زمین که پا میگذاشت، آنجا را روشن و گرم میکرد تا زمستان به سمت بهار برود. مهر، به جوانی رسید، قصد کرد گاوی را قربانی کند تا طبق باور قدما، خونش به شکوفایی و آفرینش زمین کمک کند و نیروهای شر و اهریمن را براند.
گاو تنومند، از دست مهر گریخت، اما کلاغ و سگ جایش را به مهر نشان دادند و مهر یا همان میترا، گاو را به غار خود برده و با دشنهای گلوی او را برید. خون این گاو سبب بارور شدن زمین و برآمدن گندم و رویش درختان شد، اما اهریمن هم بلاتکلیف ننشست. او زمین را تاریک و بیبار میخواست، پس به حکم او مار و عقرب و مورچه، خون گاو را مکیدند تا به زمین نریزد. آنها نطفه گاو را نجس کردند، اما مهر دوباره خون را بر زمین جاری و نطفه را پاک کرد تا از آن اولین انسانها به دنیا بیایند؛ یعنی مشی و مشیانه.
مهر از لحظه تولد خود با اهریمن نبرد میکرد. نبردی بین روشنایی و تاریکی؛ سرمای بیحاصلی و گرمای رویش. اهریمن، مسبب خشکسالی و بلایای طبیعی هست و مهر، بانی عشق و زندگی و باروری. مهر هر آنچه آموختنی بوده، از ساختن منزل و به بار آوردن محصول و چرای دام، به آدمیان آموخت و در شب یلدایی دیگر، گاوی دیگر قربانی کرد و پس از مهمانی شامی با همراهان، با ارابهای چهارچرخ به آسمان رفت. احتمالا خود خورشید میشود و احتمالا خورشید از او نور میگیرد. هرچه است، پس از شب یلدا، روزها بلندتر میشود و شبها کوتاهتر.
این اسطوره کهن، امروز تنها قصهای هست از اجداد قدیمی ما. قصهای که از آن میتوان اضطراب به سرمای زمستان و خشکسالی و بلایای طبیعی را دید و امید به پاک کردن سختیهای زندگی و به بار نشستن محصول زحمات. شب یلدا قرنها پیش جشنی برای تولد مهر بوده تا در بهار، به بار نشستن تلاشش را خوشحالی کنند. امروز هم این شب، هنوز و همچنان، شب مهر هست و دورهمنشینی. و امید برای زندگی بهتر.
منبع: خوی وب و بیتوته